:.:. صالح خواجه دلویی .:.:

Market & Business Development Consultant

:.:. صالح خواجه دلویی .:.:

Market & Business Development Consultant

:.:. صالح خواجه دلویی .:.:

اگر بتوانید افرادی را استخدام کنید که شور و شوق‌شان با کارشان تقسیم شده باشد، کلا نیازی به نظارت نخواهید داشت.
آنها بهتر از هرکسی خود را مدیریت خواهند کرد...
- Stephen Covey -

ما ایرانى ها یک ترسى داریم که همزاد ما است، یعنى از روزى که بدنیا مى آییم با ما همراه است. و وقتى خارج از کشور مى آییم این ترس بیشتر به چشم میاید، و تا مدتى اذیت مان میکند، بعد کم کم با زندگى در فرهنگ جدید این ترس برطرف میشود. این ترس یک نگرانى کلى از عدم پیشرفت کارها، احتمال وقوع مشکلات و مسائل پیش بینى نشده، بروز ایراد در سیستم کارى، عدم دریافت بموقع نامه هاى مهم، از دست دادن مهلت هاى مهم، کمبود منابع، بدشانسى، و دهها مورد دیگر است. استرس در چهره مان موج میزند، نکند فلان اتفاق بیفتد، نکند فلان کس در مورد فلان مسئله فلان جور فکر کرده باشد،،، و بیشتر این ترسها فارغ از منشأهاى روانى درونى ناشى از زندگى در شرایط نابسامان و لرزان فرهنگى-اقتصادى محلى است که در آن رشد کرده ایم و بزرگ شده ایم.

یکى از کارهایى که غربى ها کرده اند این است که: ترس را بطور کلى از جامعه حدف کرده اند. بچه چهار ساله نمیترسد که اگر در سوپر مارکت دستش خورد به باکس شکلاتها و ریخت کف زمین کسى دعوایش کند، یا اگر روى لبه قفسه ها رفت کسى نگاه بدى به او بکند، همین بچه بزرگ میشود، بدون احساس گناه. وقتى نوجوان است باب میلش لباس میپوشد و مدل مویش را آرایش میکند، جامعه به بهانه هاى واهى با آدمها درگیر نمیشود. این نوجوان رشد میکند، در دانشگاه هیچ ترسى ندارد، حرفش را و هنرش را ارائه میدهد، و باز رشد میکند. ترسى ندارد که باید مؤاخذه شود، خودش است، نقش بازى نمیکند. عاشق که میشود به طرف مقابل میگوید دوستت دارم، واهمه اى ندارد، اگر فقط بخواهد با او باشد نمیگوید دوستت دارم و وانمود نمیکند به عشقى که وجود ندارد. همین دختر یا پسر وارد جامعه میشود، خودش را نشان میدهد، مسئولیت میپذیرد، و وقتى پدر یا مادر شد بچه اش را هم بدون ترس تربیت میکند.

جامعه اى که آدمهایش میترسند جلو نمیرود، در جا میزند. ما اما به بچه میگوییم: نکن ! اون بالا نرو ! دست نزن ! ندو ! داد نزن ! شوخى نکن ! نگاه نکن ! نوجوان که میشود باز به همین شکل، و باز،،، در نتیجه احساس گناه تقویت میشود، با خودمان فکر میکنیم ما مقصر هستیم، همیشه این ترس با ما هست، در خانواده محدود بوده ایم، در مدرسه زده اند توى سرمان، در دانشگاه نگذاشته اند حرفمان را بزنیم، در جامعه مورد توهین و تحقیر بوده ایم،،، این آدمها معلوم است که رشد نمیکنند، این جامعه معلوم است که تغییر نمیکند.

براى همین است که با دیدن پلیس میترسیم، انگار خلافى یا جرمى مرتکب شده ایم، موقع سفر انواع دعا و نذر و نیاز را بدرقه مان میکنند انگار قرار است حادثه اى پیش بیاید، در همه کارها استرس داریم، حتى وقتى براى تفریح و خوشگذرانى جایى میرویم. یک کار معمولى ادارى یا بانکى میخواهیم انجام دهیم همه اش نگرانیم، نکند به مشکلى برخورم ! و حتى با ترک کشور و ورود به فرهنگ جدید سالها طول میکشد که خودت را پیدا کنى، بفهمى که تو گناهکار نیستى، تو مقصر نبودى، براى حرفهایت، براى عاشقى کردنت، براى نفس کشیدن. تو درست بودى، و خودت قربانى جنگ و تحریم و رکود و،،، همه اینها بوده اى بدون اینکه هیچ تقصیرى داشته باشى.

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.