در مدتی که در یکی از مجتمع های فرهنگی-آموزشی تهران کار می کردم صبح ها تو ایستگاه میدان صنعت وقتی میخواستم سوار تاکسی های خطی بشم مردم رو می دیدم که عین روبات زندگی شون رو شروع کردن و دارن میرن سر کار! همیشه ذهنم درگیر این موضوع بود که شاید دارم درگیر روزمرگی میشم ... و هر روز یه پروسه یکسان رو تکرار می کنم نمی دونم فقط من این حسو داشتم یا شما هم همچین حسی رو تاکنون تجربه کردین؟
فکر کنم ذهنیت کارمندی از اون جمله معروف "آب باریکه" شروع میشه که تا همین چند سال پیش مرتب اطرافیانم در دوران دانشجویی بهم می گفتن... (البته الان دیگه نه چون بهشون ثابت کردم که ذهنیت کارمندی ذهنیت مناسبی نیست یا حداقل برای همه خوب نیست!) شخصا فکر می کنم کارمندی خلاقیت رو تو آدم خشک می کنه (مثلا دوست داری بری رو متد و تکنولوژی جدید کار کنی ولی شرکت بهت فشار میاره که زود پروژه یا کاری که بهت تحویل داده شده رو انجام و تحویل بدی).
وقتی کارمندی نمی تونی کاری که دوست داری رو انجام بدی یا بهتره بگم کارو اونطوری که دوست داری انجام بدی.
البته کارمندی برای برخی از تیپ های شخصیتی بسیار مناسبه ولی نه برای همه؛ که این صدالبته به محیطی که تو توش کارمندی هم بستگی داره...
دنیای کارمندی، دنیای جالب و عجیبیه؛ آره عجیب!