"... این پرسش پیشروی بسیاری از شهروندان ایرانی هست که فرض کنیم این سختی بنزینی را هم تحمل کردیم، آیا بعد از آن امیدی هست که دوباره اوضاع بدتر نشود و ما بتوانیم از رفاه بیشتری برخوردار باشیم؟ وقتی پاسخی در خور از دولتیها و اهل سیاست دریافت نمیکنند، غریب نیست که کار به خیابان بکشد.
متاسفانه ما در حکومتداری و سیاستگذاریها “بحران چشمانداز” داریم و این مصیبت کمی نیست، اختصاص به حوزه اقتصاد هم ندارد. این را هم میدانیم که با توجه به اوضاع کلی کشور در آینده هم دنبال کردن نوعی ریاضت اقتصادی اجتنابناپذیر است و این به معنای اجرای مکرر چنین تصمیمهایی است، اگر تدبیری برای آن اندیشیده نشود، شاید بیش از سناریو یونان به ونزوئلا نزدیک شویم.
اما اجازه دهید برای جمعبندی از مساله سوخت به عنوان نمونه بگذریم و یک مساله اساسیتر را مطرح کنیم تا تصویری بهتر از فضای سیاستگذاری و سیاستورزی حاصل شود و اقتضائات کار در بلندمدت را هم ببینیم. این پرسش هست که در اساس چرا باید این همه مقاومت در برابر توصیههای خوب اقتصاددانان وجود داشته باشد؟ چرا وقتی سیاستی از نظر کارایی اقتصادی مطلوب است، اهل سیاست این همه باید در اجرای آن مردد باشند؟ ایراد از کندذهنی سیاسیون است یا قضیه چیز دیگری است؟
به نظر میرسد علت را باید در مفهوم قرارداد اجتماعی جستوجو کرد. قرارداد اجتماعی همان قواعد نانوشتهای است که روابط میان افراد و گروهها و همچنین صاحبان اقتدار و قدرت را تنظیم میکند. پایبندی به این قرارداد است که انسجام و ثبات جامعه را تضمین میکند. این قرارداد که در طی زمان تثبیت شده است، نوعی قاعده بازی برای همه کنشگران سیاسی و اجتماعی است، قرارداد اجتماعی در واقع بنیاد مشروعیت یک ساختار سیاسی است و البته نباید از یاد برد که در دوران جدید روابط “اقتصادی” دولت و شهروندان هم بخشی از ماجراست ..."